اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

بیشتر حس می شود

در نبودت وسعت غم بیشتر حس می شود
غربت اولاد آدم بیشتر حس می شود

جای خالیّ تو را درد و ورم پُر می کند
رنج و سختی های عالم بیشتر حس می شود

بی وجودت از عَدَم پُر می شود افکار من
پوچی ایّام کم کم بیشتر حس می شود

گرمی آغوش تو وقتی مَلول و زخمی ام
ای لبت ساقیّ و مَرهم بیشتر حس می شود

عشق ای تنها رفیق و همدم تنهایی ام
بی تو تاثیر جهنّم بیشتر حس می شود

با عشق در حوالی فاجعه

در قلب خشک و خالی من نیستی چرا ؟
پایان خشکسالی من نیستی چرا؟

دلتنگ توست رَج به رَج و تار و پودآن
نقش و نگار قالی من نیستی چرا؟

درمان و التیام تمامیّ دردها
فکر شکسته بالی من نیستی چرا؟

ای صد هزار میکده از مستی ات خراب
در کوزه سفالی من نیستی چرا ؟

در من هزار فاجعه رُخ می دهد هنوز
ای عشق در حوالی من نیستی چرا؟

ادامه داشت

فقر و فساد فَتّ و فراوان ادامه داشت
در جای جای شهر غم نان ادامه داشت

رندیّ و رشوه خواری و هیزیّ و اختلاس
 زجر و زباله گردیِ عریان ادامه داشت

در زیر سقف و ظلمتِ نُه تویِ آسمان
تکثیرِ روزهای پریشان ادامه داشت 

تبعیض و تن فروشی و از دین گریختن
در تار و پود جامعه جریان،ادامه داشت 

سَدها اگرچه خالی و باران سَراب بود
عُصیان و خشم،جاری و طغیان ادامه داشت 

یَخ کرده بود مغز و دل و روح مردمان
بیهودگی،حماقت و هذیان ادامه داشت

من بودم و شب و غم و اندوه بی کران
بغضم گرفته بود و خیابان ادامه داشت

نان

فکر و ذکر گرسنه نان باشد

نان اگرچه به نرخ جان باشد


وای بر دولتی که ارکانش

مبتنی بر بدی،چاخان باشد


بدتر از دوزخ است،جایی که

زندگی خارج از توان باشد


فقر جایی که قد علم بکند

مرگ در کوچه ها روان باشد


مشتری های او زیاد شوند

شیخ اگر صاحب دکان باشد


پیر و فرسوده می شویم امّا

جهلمان همچنان جوان باشد


گفت مردی که نکته سنجی او

حکم تا آخرالزّمان باشد،


بعد از این در ولایت ایران

که در آن زندگی گران باشد


انقلابی اگرکه رخ بدهد

انقلاب گرسنگان باشد

به فاک رفتن

از ذهنِ ما تصوّرِ خواب و خوراک رفت
انسانیت سراب شد و زیر خاک رفت

از سرزمین ما که پُر از گنج و ثروت است
امّید و آرزو و ادب زد به چاک رفت

از کار  خویش زود پشیمان شد و گریخت
هر کس سراغ شیخ محَل سینه چاک رفت 

مرسوم شد خیانت و هیزیّ و اختلاس
دوران پاک دستی و وجدان پاک رفت

گفتند : روی داده کی این اتّفاقها؟
گفتم: از آن دقیقه که ایران به فاک رفت !