اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

دو چشم عاشق

با دیدن تو سرخوش و روشن بودند
سرمست شراب پیل افکن بودند
ای کاش به جای چشمهایی که تو را
دیدند دو چشم عاشق من بودند


که سالهاست

بازآ میان کلبه ی مَردی که سالهاست...
پیش اجاق و قوری سردی که سالهاست....

تا گُل کند دوباره و خوش رنگ و بو شود
روی لبم شکوفه زردی که سالهاست ...

با بوسه ها و گرمی آغوش خود بده
تسکین به روحِ زخمیِ دردی که سالهاست....

بگذار تا تمام شود درد دوری ات
بین من و غم تو نبردی که سالهاست...

دردی عمیق و تلخ تر از انتظار نیست
بازآ میان کلبه ی مردی که سالهاست...

ای عشق

زهر است اگر عیش و جوانی بکنم
تلخ است اگرکه کامرانی بکنم
ای آب حیات زندگانی  ای عشق !
من بی تو چگونه زندگانی بکنم

تمشک لبهایت

بگذار که باشم از مخاطب هایت
پرسه بزنم در گذر شب هایت
بگذار که شعر هایم  آکنده شود
با طعم تمشک وحشی لب هایت

نگاه

بگذار تمام قد نگاهت بکنم
بی مرز و بدون حد نگاهت بکنم
در چشم خودم تمامی روحم را
بگذارم و تا ابد نگاهت بکنم