اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

شعر به لهجه قزوینی

هرکی بیاد دنیا از آن وَرمِرَد

سالمه سالم باشَه پنچر مِرَد ! 

 

یه دکترَ مُگفت که در کلینیک

مادَه میاد پیش من و نرمِرَد !

 

دارد دیَه حساب این خرج و بَرج

از دست من مثل همَه در مِرَد !

 

کلید بنداز قفللارَواکن دیَه !

یواش یواش حوصله مان سر مِرَد !

 

«دولت امید» که آمد مُگفتیم :

«خاله ی پیر ما به شوهر مِرَد »! 

 

آدم ِ بیکارَه ندیدم اینجا !

هرکی دارَد با یِه چیزی وَر مِرَد !

 

اگر که جنگ بشَد «جناب فوفول »!

با جیگرِش داخل ِ سنگر مِرَد ! 

 

نری یه وقت سراغ چش چرانی !

یهو تو این راه مِبینی سرمِرَد !

 

حساب اوشان ! آنقَدَر گشادَس !

که داخلش کشتی با بندر مِرَد !

 

شک نکنید که شاد و کیفِش کوک اس !

هرکسی که یابو میاد خر مِرَد ! 

 

مِگم که از دیدن تو ملولم !

هرروز میاد بازم از این وَر مِرَد ! 

 

یکی ندارَد یه ژیان قراضَه

یکی دارَد پولاش باخاور مِرَد ! 

 

ظلم و ستم همین جوری تو دنیا

مثل یه رود  تا روز ِ محشر مِرَد !

 

تو روز ِمحشَرَم خدا مِدانَد

کلاه سرِحضرت ِ داور مِرَد ؟! 

 

این دنیا مثل یه یک قطار کهنه اس !

هرروز میاد از این وَر آن وَر مِرَد ! 

 

داخل این قطار پُراز مسافر!

با آدمای چاق ولاغر مرَد !

 

چشماتَه  که واکنی خوب مِبینی

مومن میاد به دنیا کافر مِرَد ! 

 

مِتّرکیم یه روزی و مِمیریم !

از دست ما زندگی آخر مِرَد