اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

آغوش تو

قایقم،بندرم آغوش تو است

ساحل و لنگرم آغوش تو است


محکم و امن ترین جای جهان

آخرین سنگرم آغوش تو است


از غم و غصّه به جایی که پناه

هر زمان می برم آغوش تو است


تن تو منبع الهام من است

قبله ام،باورم آغوش تو است 


با تو در من جریان دارد عشق

رودم و بسترم آغوش تو است


اگر از تو ننویسم چه کنم

شاعرم،دفترم آغوش تو است



بیشتر حس می شود

در نبودت وسعت غم بیشتر حس می شود
غربت اولاد آدم بیشتر حس می شود

جای خالیّ تو را درد و ورم پُر می کند
رنج و سختی های عالم بیشتر حس می شود

بی وجودت از عَدَم پُر می شود افکار من
پوچی ایّام کم کم بیشتر حس می شود

گرمی آغوش تو وقتی مَلول و زخمی ام
ای لبت ساقیّ و مَرهم بیشتر حس می شود

عشق ای تنها رفیق و همدم تنهایی ام
بی تو تاثیر جهنّم بیشتر حس می شود

که سالهاست

بازآ میان کلبه ی مَردی که سالهاست...
پیش اجاق و قوری سردی که سالهاست....

تا گُل کند دوباره و خوش رنگ و بو شود
روی لبم شکوفه زردی که سالهاست ...

با بوسه ها و گرمی آغوش خود بده
تسکین به روحِ زخمیِ دردی که سالهاست....

بگذار تا تمام شود درد دوری ات
بین من و غم تو نبردی که سالهاست...

دردی عمیق و تلخ تر از انتظار نیست
بازآ میان کلبه ی مردی که سالهاست...

دنبال تومی گردم

درکوچ پرستوها دنبال تومی گردم

در زمزمه ی قوها دنبال تومی گردم


بانوی غزلهایم درآینه ی ِچشم ِ
جادویی ِ بانوها دنبال تومی گردم


ای ورطه آرامش،ای وسوسه خواهش
در ساحل گیسوها دنبال تومی گردم


گم کردم و گم کردم ابروی تو را یک شب
در گوشه ابروها دنبال تومی گردم


اینک منم وغربت،آغوش پُرازحسرت
در خالی بازوها دنبال تومی گردم


ای کهنه شراب ِمن،شادی وعذاب ِمن،
در نه توی پستوها دنبال تومی گردم


ای بندر بی لنگر،ای ساحل گم گشته
چون قایق جاشوها دنبال تومی گردم


در لاله و زنبق ها،درکشتی وزورق ها




شیشه و سنگ

ای آنکه غمت با دل من شیشه و سنگ است

بازیچه ی چشمان قشنگت دل تنگ است


ازترس توپنهان شده درسینه دل من
چون بچه ی آهو ونگاه تو پلنگ است


دنیا شده بی ارزش و ویران ولی ای عشق
دنیای بدی نیست کنار تو قشنگ است


بارانی و برفی و ُپراز خنده ی خورشید
آبادی ات ای عشق خوش و رنگ به رنگ است


لبهای تومعجونی از احساس وگل وعشق
تا فتح تنت دست و دلم عازم جنگ است


چشمان تو آن شهر مه آلوده و زیبا
شهریست که شایسته دیدار ودرنگ است