اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

بعد تو

هیچ کس مانند تو خوب و  تماشایی نبود
در تو هر چیزی که دیدم غیر زیبایی نبود

در هزاران باغ انگور و هزاران خم شراب
مثل لبهای تو سرمستی و گیرایی نبود

زندگی زیبا و جاری بود امّا بعد تو
سهم من از زندگی جز رنج و تنهایی نبود

آنچنان تنها شدم که بعد تو در خواب من
خاطرات ساحل و مرغان دریایی نبود

گریه کردن در سکوت و خنده بر عالم زدن
عشق جز تصویر و تفسیر شکیبایی نبود

نام من غم است

وقتی تو نیستی همه ایام من غم است
جای شراب در رگ و در جام من غم است

در کوچه های خلوت و شب های بی کسی
تنها رفیق و همدل و همگام من غم است

بر سفره ای که جای تو بسیار خالی است
صبحانه و ناهار من و شام من غم است

می بارد آنچه بی تو زمستان و در بهار
باران و برف نیست که بر بام من غم است

از لحظه ای که رفتی و دیگر ندیدمت
دنیای من به رنگ غم و نام من غم است

کلید

کلید معبد آغوش را به من بدهید
شراب ِآن لب خاموش را به من بدهید

برای گفتن از عمق پوچی هستی
دل و دو دیده ی مدهوش را به من بدهید

من از خدای خشن خوف دارم آدرس ِ
خدای خوب و خطاپوش را به من بدهید

دوای درد خماریّ من به دست شماست
لبان مستِ شفانوش را به من بدهید

غزل زبان نو و فکر تازه می خواهد
نگاه نابغه ی یوش را به من بدهید

عشق تو

روزم سیاه بود اگر عشق تو نبود
عمرم تباه بود اگر عشق تو نبود

بیهوده زیر سایه دلگیر ابرها
چشمم به راه بود اگر عشق تو نبود

از من اگر سوال کنی زندگی چه بود ؟
پوچ و گناه بود اگر عشق تو نبود

در ابرها و جنگل و ساحل قدم زدن
سخت اشتباه بود اگر عشق تو نبود

کی خوابهای تلخ و پریشان من پُر از
آغوش ماه بود اگر عشق تو نبود؟

دنیا به شکل جنگل آتش گرفته در
قاب نگاه بود اگر عشق تو نبود

کیش ۹ تیر ۱۳۷۷

ای غزلهای چشمت،ناب و نیلوفرانه
بر لبت آسمانی از سرود و ترانه

من تو را دوست دارم،چون خدا می پرستم
غرق یاد توام در این سکوت شبانه

چون به یاد جدایی از تو افتادم امشب
شد به یادت روانه،اشک من دانه دانه

می نشینم به راهت منتظر تا بیایی
وعده آن سوی ساحل،موج و دریا بهانه

عاشقانه سرودم این غزل را برایت
ای نگاه لطیفت، ساده و عاشقانه