اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

امشب

امشب اتاق بوی تنَت را گرفته است
لبهام‌ عطر پیرهنَت را گرفته است


بادا همیشه بی تو و دایم سیاه بخت
ازمن کسی که داشتنَت راگرفته است


جز خاطرات یار نباشد به وقت مرگ
دستی که گوشه ی کفنَت را گرفته است


شاعر به یاد عشق کسی گریه می کنی
بغضت فصاحت ِ سخنَت را گرفته است


می خواهی از فراق بگویی ولی کسی
تهدید می کند،دهنَت را گرفته است

 




هنوز

شمعی و در کنارِ تو پروانه ام هنوز

در عشقِ بی کرانِ تو دیوانه ام هنوز


از بس به من غمِ تو محبّت نموده است

مانده به زیر بار غمت شانه ام هنوز


افسوس می خورم که در این آبشارِ عُمر

با چشمهایِ مستِ تو بیگانه ام هنوز


یاران اگرچه در شبِ تارم گذاشتند

با دل درونِ سینه صمیمانه ام هنوز






ای عشق

ای عشق غرق نور کن آبادی مرا

بر من ببار و زنده بکن وادی مرا


بازآی و کوچه های دلم را قدم بزن

تکثیر کن در آینه ها شادی مرا


در بند درد و غصّه و زندانی غمم

با دست خود رقم بزن آزادی مرا


با بوسه های سرخ بیا تا که بشنوی

احسنت ها و دست مریزادی مرا



انتخاب

تو زیباترین انتخاب منی              

که از زندگانی جواب منی

 

منم شاعر شعر چشمان تو            

تو مضمون اشعار ناب منی

 

تو ای روشنی بخش شب های من  

بگو تا به کی ماهتاب منی ؟

 

من آن بی ستار ه ترین شاعرم   

تویی آن که اکنون خطاب منی


افسوس

شد سهم من از دیدن تو خوردن افسوس !

در حسرت آغوش توام خسته و مأیوس

 

بوسیدن دست تومحال است ولیکن

بگذار بیایم به حضور تو به پابوس

 

هستیم شرنگ و شکر و جمع نقیضین

تو طالع خوشبختی و من طالع منحوس

 

تا فتح کنم قلعه ی تبدار تنت را

با تیغ سخن آمدم و خواهش ملموس

 

روزی که تورا دید زند مَحو نگردد

زیبایی رشک آورت از خاطر طاووس !

 

حیران نگاه تو شده گردنه حیران

دیوانه ی موهای توشد جاده ی چالوس !

 

ای آنکه دچارم به توروزی که نباشی

بسیار دچارغم تو باشم و کابوس