اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

بیشتر حس می شود

در نبودت وسعت غم بیشتر حس می شود
غربت اولاد آدم بیشتر حس می شود

جای خالیّ تو را درد و ورم پُر می کند
رنج و سختی های عالم بیشتر حس می شود

بی وجودت از عَدَم پُر می شود افکار من
پوچی ایّام کم کم بیشتر حس می شود

گرمی آغوش تو وقتی مَلول و زخمی ام
ای لبت ساقیّ و مَرهم بیشتر حس می شود

عشق ای تنها رفیق و همدم تنهایی ام
بی تو تاثیر جهنّم بیشتر حس می شود

با عشق در حوالی فاجعه

در قلب خشک و خالی من نیستی چرا ؟
پایان خشکسالی من نیستی چرا؟

دلتنگ توست رَج به رَج و تار و پودآن
نقش و نگار قالی من نیستی چرا؟

درمان و التیام تمامیّ دردها
فکر شکسته بالی من نیستی چرا؟

ای صد هزار میکده از مستی ات خراب
در کوزه سفالی من نیستی چرا ؟

در من هزار فاجعه رُخ می دهد هنوز
ای عشق در حوالی من نیستی چرا؟

کنار تو

از یاد می برم غم نان را کنار تو 
اندوه هستی و خفقان را کنار تو

 در جاده های خلوت و تاریک زندگی
 طی کرده ام بهار و خزان  را کنار تو 

با بوسه های مست تو از یاد برده ام
درد و غم و گذشتِ زمان را کنار تو

با تو خوشم که تجربه کردم هزار بار
دیوانه بودن و هیجان را کنار تو 

میل بهشت و دیدن آن نیست در سرش
آن کس که درک کرده جهان را کنار تو

که سالهاست

بازآ میان کلبه ی مَردی که سالهاست...
پیش اجاق و قوری سردی که سالهاست....

تا گُل کند دوباره و خوش رنگ و بو شود
روی لبم شکوفه زردی که سالهاست ...

با بوسه ها و گرمی آغوش خود بده
تسکین به روحِ زخمیِ دردی که سالهاست....

بگذار تا تمام شود درد دوری ات
بین من و غم تو نبردی که سالهاست...

دردی عمیق و تلخ تر از انتظار نیست
بازآ میان کلبه ی مردی که سالهاست...

غمی نیست

جز عشق در دنیا بنای محکمی نیست 
زیباتر از عشق و جهانش عالمی نیست 

جز عشق تو چیزی ندارم در بساطم 
دارایی ام عشق است و این چیز کمی نیست 

دنیای بی عشق و محبّت درد و رنج و...
وهم و خیال و پوچِ درهم برهمی نیست

پیش هجوم و تیر بارانِ حوادث
مانند آغوشت دژ مستحکمی نیست 

ریزد اگر غم های دنیا بر سر من
وقتی سرت بر شانه ام باشد غمی نیست