اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

بعد تو

هیچ کس مانند تو خوب و  تماشایی نبود
در تو هر چیزی که دیدم غیر زیبایی نبود

در هزاران باغ انگور و هزاران خم شراب
مثل لبهای تو سرمستی و گیرایی نبود

زندگی زیبا و جاری بود امّا بعد تو
سهم من از زندگی جز رنج و تنهایی نبود

آنچنان تنها شدم که بعد تو در خواب من
خاطرات ساحل و مرغان دریایی نبود

گریه کردن در سکوت و خنده بر عالم زدن
عشق جز تصویر و تفسیر شکیبایی نبود

بعد از تو

شد پخش و پلا جان و تنم بعد از تو
اندوه و بلا شد وطنم بعد از تو
آن کشور غارت شده هستم که مدام
در حال فرو ریختنم بعد از تو

پرنده

گفتم که پرنده می شوم بعد از تو
از یاد تو کنده می شوم بعد از تو
تو رفتی و من ماندم و روزی صدبار
می میرم و زنده می شوم بعد از تو

بعد از تو

تمام ثانیه ها بی سرند بعدازتو

مرا به قعر زمین می برند بعدازتو

 

غروبهای پس از تو ...خودت که می دانی

برای کِشتیِ غم لنگرند بعدازتو

 

کویرها و درختان و سطحِ دریاها

برای شرح ِ غمت  دفترند بعدازتو

 

کبوتران ِ نگاهم غریب و سرگردان

 وَ قُمریان لبم پَرپَرند بعدازتو

 

بهارهای ِ پیاپی وَ سوت های قطار

  بدون لذّت و زجرآورند بعدازتو

 

به رویِ ریلِ پُر از  دَردو رنج ِخاطرِ من

قطارهای غمت بگذرند بعدازتو

 

برایِ دیدنِ تو چشمهایِ منتظرم

رفیق پنجره و بَر دَرند بعدازتو

 

میانِ شعر تورا جار می زنم،مَردُم

بدان که اسم تو را ازبَرَند بعدازتو


بعد از تو

غرق غم و اضطراب شد بعد از تو

فریاد رسم شراب شد بعد از تو

خون می چکد از چشم دو بیتی هایم

حال غزلم خراب شد بعد از تو