اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

بعید

ای زخم خورده میهن ما،ای که دامنت
آلوده ی حماقت و پست و پلید شد

مردانگیّ و پاکی و آیین راستی
افسانه گشت در تو،گم و ناپدید شد

از منجلاب فقر و تباهیّ و اختلاس
آزادی و درآمدنِ ما بعید شد

دزدان شدند مشفق و باشندگان تو
اسطوره ی تو خولی و شمر و یزید شد

ممکن شد آنچه ناشدنی بود قرنها
دریاچه ات کویر بزرگ و جدید شد

ای ما نثار عافیت تو،دو چشم ما
در انتظار عافیت تو سفید شد

نان و آزادی

از آدمی بزرگ شنیدم که گفته است:"
شخصی که پایمال کُنَد شادی تو را،

با زور  و با جهالت و خودخواهی خودش
خُرد و خراب می کند آبادی تو را

نان تو را هم از تو بگیرد،اگر گرفت
از دست تو اراده و آزادی تو را "

پرچم

می رسد روزگار نغزی که
مار در آستین نمی ماند 

جای پینه به روی پیشانی
طبق نظم نوین نمی ماند

آنکه جایش جهنّم است و دَرَک
در  بهشت برین نمی ماند

توپ و تانک و تفنگ و داغ و درفش
نیزه و اسب و زین نمی ماند

هیچ وقت آنچنان نمانده و نیز
هیچ وقت این چنین نمی ماند

ای که در راه عشق کشته شدی
پرچمت بر زمین نمی ماند

گاو

گاو اگر قصد حُکمرانی داشت
حکمرانیّ او زبانزد بود 

گشتن و خوردن و نفهمیدن 
بهترین آرمان و مقصد بود 

درس می خواند و با معدّل بیست
صاحب دکترا و ارشد بود

در همه عرصه ها نظر می داد
نظراتش دقیق و بی حد بود

نظرات تمام آدمها
پیش او پوچ و بیخود و رد بود

شاخ او در نشیمن همگان
سخت سرگرم رفت و آمد بود 

هر که جز یونجه و علف می خواست
بی شعور و چموش و مُرتد بود

التماس دعا

گفت:: شخصی به شیخ محترمی
دارم از تو سوالی ای آقا !

مَرَحمت کن بگو که آیا هست
متوهّم تر از تو در دنیا ؟" 

گفت :" آری کسی که می گوید
در خیابان و کوچه و همه جا ،

با هزاران ارادت و اخلاص
به منِ رند  التماس دعا "!