اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

خریت

این پند قیمتیّ مرا گوش کن که نیست
در مکتب و رساله و در هیچ مثنوی
رمز بقا و شادی دنیا خریّت است
وقتی که فکر می کنی از دست می روی

بزرگی

آن بزرگی که بد نشستن او
به همه درس یاد خواهد داد
بادی از او اگرکه در برود
دو جهان را به باد خواهد داد

یخ

ای آنکه گشاد و بد نشستی
ای چهره و حرفهای تو یخ

تو مالِ بهشت و مردم ما
بی خاصیت و اراذل و اخ !

اینسان منشین اگر بتیزی !
ای گنده بَکِ نخاله و پخ !

باد تو که محکم و مُقوّی است
ما را ببرد هزار فرسخ

کثرت گرا

چنین می گفت مردی پاک سیرت

که کم با شد هزاران زن برایم!

نخواهم کرد بر یک زن قناعت!

برای اینکه من« کثرت گرا»یم!!

شکارچی

هر وقت که می روی به بازار           

شخصی که صدای او بلند است

 

گوید:« عسل است هندوانه         

آن گرمک و طالبی چو قند است»!

 

مشنو که شکارچیّ پستی است  

گفتار دروغ او کمند است!

 

چون اهل سیا ستی که اغلب      

هر چیز که بافته چرند است!

 

پول است همیشه قبله ی او    

نافش به دروغ و پول بند است

 

او عاشق قدرت و به ظاهر  

غمخوار گروه دردمند است!