اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

نان و آزادی

از آدمی بزرگ شنیدم که گفته است:"
شخصی که پایمال کُنَد شادی تو را،

با زور  و با جهالت و خودخواهی خودش
خُرد و خراب می کند آبادی تو را

نان تو را هم از تو بگیرد،اگر گرفت
از دست تو اراده و آزادی تو را "

پرچم

می رسد روزگار نغزی که
مار در آستین نمی ماند 

جای پینه به روی پیشانی
طبق نظم نوین نمی ماند

آنکه جایش جهنّم است و دَرَک
در  بهشت برین نمی ماند

توپ و تانک و تفنگ و داغ و درفش
نیزه و اسب و زین نمی ماند

هیچ وقت آنچنان نمانده و نیز
هیچ وقت این چنین نمی ماند

ای که در راه عشق کشته شدی
پرچمت بر زمین نمی ماند