اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

غم و شادی

گرچه غرق ظلمتیم و نور نیست
درد و غم همزاد ماست
شادی از ما دور نیست

نفس کشیدن

دنیای سیاه خالی از شادی بود
گرگ سر کوچه سگ آبادی بود
جایی که تو را نفس کشیدم هر شب
ممنوع ترین گناه آزادی بود

شادی


زشت است که صرف داد و فریاد شود

ای حضرت حق گناه ما یاد شود

یادت نرود که در شب اول قبر

کاری بکنی که روحمان شاد شود

آزادی

کی فکر گریختن از ایران بکنم؟
پاکوبی و شادی فراوان بکنم
روزی که تو را ببینم ای آزادی
لب های تو را ستاره باران بکنم

نان و آزادی

از آدمی بزرگ شنیدم که گفته است:"
شخصی که پایمال کُنَد شادی تو را،

با زور  و با جهالت و خودخواهی خودش
خُرد و خراب می کند آبادی تو را

نان تو را هم از تو بگیرد،اگر گرفت
از دست تو اراده و آزادی تو را "