اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

ایام گشادی

برای تنگی شلوار می خورد

رفیقی ناز غم های زیادی

بدو گفتم منال از تنگ شلوار

بیاید باز ایّامِ گشادی !


صفحه 75

جهت اخذ روغن کوپنی

جهت اخذ روغن کوپنی

پیرمردی سوی مغازه دوید


سطل روغن به دست داخل صف

مدّتی ایستاد و آه کشید


صف پراکنده گشت یک دفعه

عاقبت روغنی به او نرسید


پیرمرد شریف غمگین شد

گفت با لحن خنده دار،شدید


« به جهنّم ! تمام شدَس که شدَس

آخه صف رَ چرا به هم مِزَنید »؟!


صفحه 77

به مامانش شکایت کرد مردی

به مامانش شکایت کرد مردی

"که در دستِ زنم مرغی اسیرم

 

در این مدّت مرا از بس چزانده

دگر بیچاره ام کردست و پیرم

 

نباشم پیشِ او هم سنگِ موشی

اگرچه پیشِ خود شیری دلیرم

 

همه شام و ناهارم زهرماراست

دگر از زندگی کردست سیرم

 

چنان گردیده این ظالم سوارم

که در زیرش الاغی سربه زیرم"

 

چو مامانش شنید این آه و زاری

از او پرسید:"فرزندِ فقیرم،

 

تو آیا دوست داری او بمیرد

برایِ تو زنی دیگر بگیرم"؟

 

بگفتا:" نه که می ترسم به والله

خودم از شادی مرگش بمیرم"!!

صفحه 1


بعد از این باید برای راحتی

بعد از این باید برای راحتی

جنس های خوبتر وارد کنیم


ازبرای ماده گاوان وطن

از فلان جا گاونر وارد کنیم


تا که کام مردمان شیرین شَود

از ته کوبا شکر وارد کنیم


جنس های بنجل بیگانه را

از امارات و قطر وارد کنیم


ازبرای بچّه ی بی سرپرست

چند تا مادرپدر وارد کنیم


رند تر می گردد از « حاجی حسن »

ما اگر «حاجی صفر» وارد کنیم


سعدی و حافظ،فروغ و مولوی

هم ز شرق و باختر وارد کنیم


شد جگرهای همه خوبان تمام

در ره خوردن جگر وارد کنیم


تا بیاموزد نظربازی به ما

آدم اهل نظر وارد کنیم


خسته از این چهره های خسته ایم

چهره های شادتر وارد کنیم


صص82-83

مَردکی در سالگرد مادرش

مَردکی در سالگرد مادرش

رفت زیر قرض و قوله بی شمار


گُل خرید و چاپ کرد اعلامیه

زد به دیوار و در و روی چنار


چونکه پردازید ! پول میوه را

شد دَمَر از پول خرما و خیار


بعد از آن سازید بزم سور را

تا ناهاری هم دَهد بر خلق زار


گفتمش ظاهر نمایی تا به کی

دست بردار از ریای آشکار


گفت :ـ بی مایه فطیر است ای پسر !

هیچ کس اینجا نیاید بی ناهار


الغرض آن مرد مادر مُرده بود

مثل مُرده توی قبرش در فشار


صفحه 92