اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

هر جا که باشم

بی عشق تو زندانی ام هر جا که باشم
یک عالمه بارانی ام هر جا که باشم

می آیی و قلب مرا در می نوردی
دریایم و توفانی ام هر جا که باشم

آبادی قلب منیّ و بی حضورت
شهری پُر از ویرانی ام هر جا که باشم

چون زنجره زنجیری عشقت، دچار ِ
شب خوانی طولانی ام هر جا که باشم

ای مایه ی آرامشم وقتی نباشی
چون کشوری بحرانی ام هر جا که باشم

رُخ می دهد صد فاجعه هر لحظه در من
آواری از "کوبانی"ام هر جا که باشم


عشق تو

عشق تو که در جان جهان جا شدنی نیست

دیریست نشسته به دلم پا شدنی نیست


فردا به تو باید بسپارم دل خود را

امروز من از عشق تو فردا شدنی نیست


حسّی که به تو دارم و تو غافل از آنی

حسّی است که من دارم و پیدا شدنی نیست


یک پلک تو را دیدن و یک خاطره صحبت

تا روز ابد نیز مهیّا شدنی نیست


دریای منی،رودم و دنبال تو امّا

دنبال تو رودیست که دریا شدنی نیست


روزی بکند شهر دلم را متلاشی

دوریّ تو بمبی است که خنثی شدنی نیست


روح غزل حافظ و در هاله ای از ناز

هرگز غزل چشم تو معنا شدنی نیست

کولی دوره گرد

یک کولی شکسته دل دوره گرد بود

رنگ رخش پریده و دنیای درد بود

 

ازپیر و خردسال و جوان فال می گرفت

در جستجوی یک دل بیگانه گرد بود

 

در باز بود و داخل دالان خانه شد

ازروزهای سخت زمستان سرد بود

 

مُشتی صف او عاطفه در دست من گذاشت

دستش شفای مطلقِ یک ایل مَرد بود

 

دل را گرفت و رفت چه گویم دریغ و درد

یک کولی شکسته دل دوره گرد بود