ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
ایرانلی آدام گوناه دان ال چَکمَز
اولماز آدام ایشتباهدان ال چَکمَز
مین یول اؤلسَه،دیریلسَه اؤزگور یاشاماز
معتاددی،شیخ و شاه دان ال چَکمَز
کی فکر گریختن از ایران بکنم؟
پاکوبی و شادی فراوان بکنم
روزی که تو را ببینم ای آزادی
لب های تو را ستاره باران بکنم
حسّ خوش می پرستی ام می بخشد
دیدار تو شور و مستی ام می بخشد
هرچند که مُرده ام ولی آغوشت
می سازد و باز هستی ام می بخشد
خاموشم و از هراس لب دوخته ام
از ترس،سکوت و وحشت آموخته ام
یک خانه ی متروک و فراموش شده
در خاطره های جنگلی سوخته ام
از نفرت و انتقام انباشته ایم
جز هیچ نبوده هرچه برداشته ایم
دزدی و عقب ماندگی و جهل و دروغ
محصول درختی است که ما کاشته ایم