اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

ال چَکمَز

ایرانلی آدام گوناه دان ال چَکمَز
اولماز آدام  ایشتباهدان ال چَکمَز
مین یول اؤلسَه،دیریلسَه اؤزگور یاشاماز
معتاددی،شیخ و شاه دان ال چَکمَز

آزادی

کی فکر گریختن از ایران بکنم؟
پاکوبی و شادی فراوان بکنم
روزی که تو را ببینم ای آزادی
لب های تو را ستاره باران بکنم

بخشش

حسّ خوش می پرستی ام می بخشد
دیدار تو شور و مستی ام می بخشد
هرچند که مُرده ام ولی آغوشت
می سازد و باز هستی ام می بخشد

ترس

  خاموشم و از هراس لب دوخته ام
از ترس،سکوت و وحشت آموخته ام
یک خانه ی متروک و فراموش شده
در خاطره های جنگلی سوخته ام

جهل

از نفرت و انتقام انباشته ایم
جز هیچ نبوده هرچه برداشته ایم
دزدی و عقب ماندگی و جهل و دروغ
محصول درختی است که ما کاشته ایم