اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

نفس کشیدن

دنیای سیاه خالی از شادی بود
گرگ سر کوچه سگ آبادی بود
جایی که تو را نفس کشیدم هر شب
ممنوع ترین گناه آزادی بود

شیطنت

در آن وطنی که غربتی بیش نبود
آزادی و قانون لغتی بیش نبود
دنبال چه هستی که وجود من و تو
نقش هوس و شیطنتی بیش نبود

ای شیخ

از دیده ما خواب خوش و شیرین رفت
از سفره ما اشکنه و ته چین رفت
ای شیخ از آن دَم  که تو بالا رفتی
کی آب خوش از گلوی ما پایین رفت؟

هزار و یک شب

ای رخصت آغوش شب و لب با تو
ای آنکه خوش است مردن و تب با تو
تو بی خبری و در دل من مانده
داغ بغل و هزار و یکشب با تو...

بابونه

بسپار به من خلوت رویایت را 

آغوش پُر  از شور و تمنّایت را 

در جام جنون من پر و خالی کن

بابونه دم کرده ی لبهایت را