اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

خواهد آمد روزی

خواهد آمد روزی

که دگر در پی روزی ندوم

چون مگس

زیر پای همه کس له نشوم


خواهد آمد روزی

که منِ لاغر و بدبخت و ضعیف

یک شکم گنده شوم

صاحب شخصیتی عاقل و فرخنده شوَم

مردم ظاهربین

پیش پایم همگی پا بشوند

از برای کرنش

چاپلوسان همگی تا بشوند


خواهد آمد روزی

به منِ خالی از علم و سواد

با تملق همه گویند استاد


خواهد امد روزی

نکشم از غم و بدبختی آه

سر برج

زیر اقساط و بدهکاری ها

مثل دیوانه نخندم قاه قاه !


صص89-90

مَردکی در سالگرد مادرش

مَردکی در سالگرد مادرش

رفت زیر قرض و قوله بی شمار


گُل خرید و چاپ کرد اعلامیه

زد به دیوار و در و روی چنار


چونکه پردازید ! پول میوه را

شد دَمَر از پول خرما و خیار


بعد از آن سازید بزم سور را

تا ناهاری هم دَهد بر خلق زار


گفتمش ظاهر نمایی تا به کی

دست بردار از ریای آشکار


گفت :ـ بی مایه فطیر است ای پسر !

هیچ کس اینجا نیاید بی ناهار


الغرض آن مرد مادر مُرده بود

مثل مُرده توی قبرش در فشار


صفحه 92