اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

قناعت خرکی

از یار به یادِ یار قانع باشی

از تار به عکسِ تار قانع باشی

چون یونجه گران شدست ای کُرّه الاغ!

باید پس از این به خار قانع باشی

از آن من،از آن تو

بد ای برادر از من و زیبا از آن تو

ویلا ز من هزینه ی ژیلا از آن تو


آن ماکسیمای پول هدرکن از آن من !

پیکان باستانی و زیبا از آن تو !


چک های جیب کهنه ی بابا از آن من

آن جیب پر صلابت بابا از آن تو !


پیتزافروشی ِ سر کوچه از آن من

آن افتخار خوبی پیتزا از آن تو !


آن مکّه ای که مانده ز بابا از آن من

روزه نماز و خواندن آنها از آن تو


آن آسمان خراش خرابه از آن من !

از آسمان خراش به بالا از آن تو !


صفحه 69

آن یکی زن داشت

آن یکی زن داشت کارش بود زار

زن طلاقش را گرفت او یافت کار


داشت دندان توی سفره نان نبود

یافت نان را در دهان دندان نبود


کله اش مو داشت مَهرویی نداشت

فکر یار افتاد سر مویی نداشت


خسته بود از خواستگاران زیاد

بعد چندی گشت بازارش کساد


خنده بودش لیک لب از خنده دوخت

گریه آمد در فراق خنده سوخت


میز بودش رشوه از مردم ستاند

توبه کرد از رشوه در پستش نماند


قبل حج بخشنده بود و با صفا

رفت مکّه شد حریص و نرگدا


این چنین باشد امور خاص و عام

نیت یک انسان کامل والسّلام


صفحه 73

زاییدن

اخبار : کهن سال ترنی پیر زن دنیا با فرزندان دو قلو به منزل رفت


« مَش حسن » گفت فلان پیر زنک

در بغل با دو قلو می آید


شوهر پیر و لجوجش حتما

سر زشادی به فلک می ساید


چه عجب ؟ چون سر پیری هر روز

گاو ما هم دوقلو می زاید !


صفحه 74

بلند کردن

گر لطف به دردمند کردی مردی

یا خنده ی دلپسند کردی مردی

مردی نبُوَد از فقرا دزدیدن

گر مال مرا بلند کردی مردی