اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

حمله بر احتیاج باید کرد

حمله بر احتیاج باید کرد

خر شده ازدواج باید کرد


پادشاهی،مجرّدی تا کی

ترک این تخت و تاج باید کرد


باید آخر که دل به دریا زد

خلق را هاج و واج باید کرد


گرچه یکبار هم شده کاری

بر خلاف مزاج باید کرد


جمله دندان ما چو پوسیده است

فکر دندان عاج باید کرد


پیش دندان پزشک باید رفت

این مرض را علاج باید کرد


فکر شلغم،شکم،گرسنه شدن

سبزی و اسفناج باید کرد


صفحه 79

لذّت لپّ انار از دست رفت

لذّت لپّ انار از دست رفت

روی همچون لاله زار از دست رفت


عشق شد مغلوب بی پولیّ و فقر

چون درآمد فقر یار از دست رفت


عمر انسان سبک سر شد هدر

عمر شخص با وقار از دست رفت


قلب من همچون شتر دنبال توست

دار معذورم مهار از دست رفت


میوه خوردن را دگر بُردم ز یاد

مزّه ی سیب و خیار از دست رفت


چون نخوردم توسری از هر کسی

کارخانه،کسب و کار از دست رفت


در غم نان شد زمستانم هدَر

داخل صف ها بهار از دست رفت


تا لوَندی باب شد در هر دیار

عاشقی در آن دیار از دست رفت


می نمودم در جوانی گرد و خاک

دیگر آن گرد و غبار از دست رفت


آن خیالات هوسناکِ مُخل

در ته شب های تار از دست رفت


مردکی زن دوست وقت کار مُرد

او ز بسیاری ّ کار از دست رفت


گشت با یک مرد دیگر آشنا

خانمش روی مزار از دست رفت


صص80-81

بعد از این باید برای راحتی

بعد از این باید برای راحتی

جنس های خوبتر وارد کنیم


ازبرای ماده گاوان وطن

از فلان جا گاونر وارد کنیم


تا که کام مردمان شیرین شَود

از ته کوبا شکر وارد کنیم


جنس های بنجل بیگانه را

از امارات و قطر وارد کنیم


ازبرای بچّه ی بی سرپرست

چند تا مادرپدر وارد کنیم


رند تر می گردد از « حاجی حسن »

ما اگر «حاجی صفر» وارد کنیم


سعدی و حافظ،فروغ و مولوی

هم ز شرق و باختر وارد کنیم


شد جگرهای همه خوبان تمام

در ره خوردن جگر وارد کنیم


تا بیاموزد نظربازی به ما

آدم اهل نظر وارد کنیم


خسته از این چهره های خسته ایم

چهره های شادتر وارد کنیم


صص82-83

محتاج کفش و خانه و تنبان پدربزرگ

محتاج کفش و خانه و تنبان پدربزرگ

یک عمر رنج برده فراوان پدربزرگ


ریزیده !برف پیریِ بسیار بر سرش

از دست داده عُمر خود ارزان پدر بزرگ


پولش کم است و خرج فراوان و چاره نیست

دوری گزیده است ز یاران پدربزرگ


با ظاهر خراب و بد و نامرتّبش

گردیده همچو غول بیابان پدربزرگ


بیکار و خسته در همه جا می زند قدم

با دردهای کارهای پنهان پدربزرگ


باشد به فکر نان و شکم هر کجا که هست

در خواب و باغ و پارک و خیابان پدرزرگ


با قامت خمیده و بیمار خود شدست

دالان درد و فاقد درمان پدربزرگ


در هر کجا که می نگری دیده می شود

در کوه و دشت و کوچه و زندان پدربزرگ


سی سال کار کرده،مسافرکشی کند

با تق تق ِ قراضه ی پیکان پدربزرگ


هرچند خانه اش شده بر دوش مردمان

باشد یکی ز خانه به دوشان پدرزرگ


با سخت جانی اش همه عمر بوده است

از زندگیّ خویش هراسان پدربزرگ


با وعده های زندگی بهتر و قشنگ

سرکرده عمر خویش درایران پدربزرگ


صص84-85

روز شنبه روز خیلی بدی بود

روز شنبه روز خیلی بدی بود

روز بد بیاری همیشه بود

تا که من خودم رو ریشه کن کنم

توی دست خود من یه تیشه بود


روز یکشنبه تمام هوچیا

هرچی رو گرانبها کرده بودن

اعتراضی اگه بود باد هوا

سنگو بسته،سگو وا کرده بودن


مثل هر دوشنبه این دوشنبه هم

تو خیال و خواب و حیرونی گذشت


با خرافات و یه مشت توهّمات

خوشم از این که به نادونی گذشت


نشدم عاشق و این سه شنبه هم

دو تا عاشق نبودن سر قرار

زندگی خشک و بدون تازگی

زندگی نگو،بگو یه انتحار


روز چارشنبه خراب و ناامید

می کشم خسته به خونه تنمو

فرصتی نبود یه لحظه حس کنم

مثل روزای دیگه بودنمو


روز پنج شنبه تو بانک لعنتی

عمرمو تو صف لگدمال می کنم

چشم مردم همه اینور اونوره

خطّ اون چشمارو دنبال می کنم


صص87-86