اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

محتاج کفش و خانه و تنبان پدربزرگ

محتاج کفش و خانه و تنبان پدربزرگ

یک عمر رنج برده فراوان پدربزرگ


ریزیده !برف پیریِ بسیار بر سرش

از دست داده عُمر خود ارزان پدر بزرگ


پولش کم است و خرج فراوان و چاره نیست

دوری گزیده است ز یاران پدربزرگ


با ظاهر خراب و بد و نامرتّبش

گردیده همچو غول بیابان پدربزرگ


بیکار و خسته در همه جا می زند قدم

با دردهای کارهای پنهان پدربزرگ


باشد به فکر نان و شکم هر کجا که هست

در خواب و باغ و پارک و خیابان پدرزرگ


با قامت خمیده و بیمار خود شدست

دالان درد و فاقد درمان پدربزرگ


در هر کجا که می نگری دیده می شود

در کوه و دشت و کوچه و زندان پدربزرگ


سی سال کار کرده،مسافرکشی کند

با تق تق ِ قراضه ی پیکان پدربزرگ


هرچند خانه اش شده بر دوش مردمان

باشد یکی ز خانه به دوشان پدرزرگ


با سخت جانی اش همه عمر بوده است

از زندگیّ خویش هراسان پدربزرگ


با وعده های زندگی بهتر و قشنگ

سرکرده عمر خویش درایران پدربزرگ


صص84-85