اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

ادکلن

ای عشق عزیز دل و دارویی تو
زیبایی هر چشم و برورویی تو
بوی خوش و ماندگاریت طولانی است
آن ادکلن اصیل و خوشبویی تو

لبهایت

آکنده ام از طعم گس لبهایت

دوریّ و پُرم از هوس لبهایت

بگذار لب مرا به آتش بکشد

آتشکده مقدّس لبهایت

عشق تو

عشق تو که در جان جهان جا شدنی نیست

دیریست نشسته به دلم پا شدنی نیست


فردا به تو باید بسپارم دل خود را

امروز من از عشق تو فردا شدنی نیست


حسّی که به تو دارم و تو غافل از آنی

حسّی است که من دارم و پیدا شدنی نیست


یک پلک تو را دیدن و یک خاطره صحبت

تا روز ابد نیز مهیّا شدنی نیست


دریای منی،رودم و دنبال تو امّا

دنبال تو رودیست که دریا شدنی نیست


روزی بکند شهر دلم را متلاشی

دوریّ تو بمبی است که خنثی شدنی نیست


روح غزل حافظ و در هاله ای از ناز

هرگز غزل چشم تو معنا شدنی نیست