اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

شادروان

آزاد و خلاص از غم نان خواهی شد 
در گلشن آرزو روان خواهی شد
ای آنکه روان تو بسی غمگین است
یک روز تو هم شادروان خواهی شد

گوسفندان

محتاج ترّحم اند و نادان هستند
مُردند اگرچه صاحب جان هستند
این خلق که اند ؟: گوسفندانی که
دنباله روی صدای چوپان هستند

غرق شدن

در رنگ نگاه و سخنت غرق شدم
در جام شراب کُهنت غرق شدم
از خاطر شعر های من رد شدی و 
در عطر تن و پیرهنت غرق شدم

ای شیخ

تو آمده ای راه مرا سد بکنی
با زور مرا به مسلکت اد بکنی
ای شیخ بگو که تا به کی می خواهی
از مردن ما کسب درآمد بکنی ؟

تاوان

یا باج به یو.اس و اروپا می داد
یا رشوه به روسیه و صدجا می داد
بد بود حیات و وضع آن ملّت که 
تاوان نفهمی خودش را می داد