اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

مورچه

می گفت زنی به شوهرش روی مزار

این حرف حساب را به خاطر بسپار

از مرگ نبوده تا کنون راه فرار

ما مورچه ایم و این جهان مورچه خوار

رفت

هرچند دلش زغصّه ها خون شد و رفت

صدبار ادراه رفت بیرون شد و رفت

چون دید که افتاده گره در کارش

با دادن رشوه سخت ممنون شد و رفت !


خوشم می آید

در مدرسه از زنگ خوشم می آید

از باده ی گلرنگ خوشم می آید!

 از پچ پچ ِ اغیار بدم می آید

از زمزمه یِ چنگ خوشم می آید

دهن لقی

در چاهِ پُر از مار معلّق بودن

هم کاسه ی صد هزار احمق بودن

 معروف به هندوانه ی لَق بودن

بهتر که خبر چین و دهن لَق بودن

خواب فراموشی

این هستی ما خواب فراموشی بود

دلخوشکنک و باب فراموشی بود

هر چیز که دیدیم و شنیدیم و گذشت

در طاقچه و قاب فراموشی بود