اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

هیچ اندر هیچ

در راه وطن باختن سر هیچ است
فتح دو هزار شهر و کشور هیچ است
جز عشق که بنیان تمام هستی است
هر چیز که هست هیچ اندر هیچ است

تبخیر

کی قلعه ی اندام تو تسخیر شود
در جان و دلم عشق سرازیر شود؟
روح و تن یخ کرده ی من پیش از مرگ
ای کاش در آغوش تو تبخیر شود

پلنگ چشمانت

دلباخته ی پلنگ چشمان توام
دیوانه آب و رنگ چشمان توام
در جبهه ی عاشقیّ و در سنگر عشق
تسلیم غم قشنگ چشمان توام

بعد از تو

شد پخش و پلا جان و تنم بعد از تو
اندوه و بلا شد وطنم بعد از تو
آن کشور غارت شده هستم که مدام
در حال فرو ریختنم بعد از تو

نام من غم است

وقتی تو نیستی همه ایام من غم است
جای شراب در رگ و در جام من غم است

در کوچه های خلوت و شب های بی کسی
تنها رفیق و همدل و همگام من غم است

بر سفره ای که جای تو بسیار خالی است
صبحانه و ناهار من و شام من غم است

می بارد آنچه بی تو زمستان و در بهار
باران و برف نیست که بر بام من غم است

از لحظه ای که رفتی و دیگر ندیدمت
دنیای من به رنگ غم و نام من غم است