اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

کیتاب یاندیران

ائو- ائشیک ، دام یاندیرار

ائدیب حرام یاندیرار

کیتاب یاندیران آدام

بیر گون آدام یاندیرار

بیراز

 قاپی لاری آچ بیراز

بوردان بوراخ قاچ بیراز

آی اؤزگورلوک ایشیغی

توتساقلارا ساچ بیراز

qapıları aç biraz

burdan burax qaç biraz

ay özgürluk işığı 

tutsaqlara saç biraz


گمان کردم تویی

در دلم ناگاه توفان شد،گمان کردم تویی

چشمهایم خیس ِباران شد،گمان کردم تویی


سنگ می انداختم در برکه و تصویر ماه
ضرب درعشق و هزاران شد،گمان کردم تویی


باد ِ پاییزی وزید و در خیابانهای خیس
زلف های بیدافشان شد،گمان کردم تویی


خواب بودم،ناگهان دیدم که آمد زلزله
قلب من ویران ِ ویران شد،گمان کردم تویی


ابرها ارفتند و بعد از روز و رگباری شدید
چشمهایم نورباران شد،گمان کردم تویی


بوسه باران کرد لبهای مرا لبهای ماه
غیبتش با بوسه جبران شد،گمان کردم تویی


می گذشت ازکوچه دیشب خاطرات ِ روشنت
عطر آغوشت فراوان شد،گمان کردم تویی


که نیست

باز هم با بغض و گریه در خیابانی که نیست

چشم در راه ِ توام در زیر ِ بارانی که نیست


می رسی از راه و می خندی،سلامت می کنم
زیر ِ برف و کاج ها ظهر زمستانی که نیست


می زنم زُل توی چشمان تو و سر می کشم
قهوه ی چشم ِتو را در فال فنجانی که نیست


رفته ای هرنیمه شب با گریه نجوا می کنم
با تو و با خاطراتت توی ایوانی که نیست


تا که یادت می کنم می پیچد و سر می رود
عطر موهای تو از رؤیای گلدانی که نیست


می نشینی پیش من با چشمهای خسته ات
هی گلایه می کنی از خطّ ِ پایانی که نیست


چشم در چشم منیّ و دست تو در دست من

گریه ها سر می دهم درپیش مهمانی که نیست


قارغیش

ال " دست " و آیاق " پا " و "ساققال " ریش است

" یاز " فصل بهار است و زمستان " قیش" است

شیخین ایشی " ایچمَک و یئمَک،کئیف ائله مَک

در صحنه دَه میللتین ایشی " قارغیش " است