اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

که نیست

باز هم با بغض و گریه در خیابانی که نیست

چشم در راه ِ توام در زیر ِ بارانی که نیست


می رسی از راه و می خندی،سلامت می کنم
زیر ِ برف و کاج ها ظهر زمستانی که نیست


می زنم زُل توی چشمان تو و سر می کشم
قهوه ی چشم ِتو را در فال فنجانی که نیست


رفته ای هرنیمه شب با گریه نجوا می کنم
با تو و با خاطراتت توی ایوانی که نیست


تا که یادت می کنم می پیچد و سر می رود
عطر موهای تو از رؤیای گلدانی که نیست


می نشینی پیش من با چشمهای خسته ات
هی گلایه می کنی از خطّ ِ پایانی که نیست


چشم در چشم منیّ و دست تو در دست من

گریه ها سر می دهم درپیش مهمانی که نیست