اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

قودوق ائششک

دوشونجه : فکیر دیر،انگشت :بارماق

علف اوت دیر، توانستن: باشارماق

نه یاخشی دیر فیکیرسیز زندگالیق

قودوق ائششک کیمین لذّت آپارماق

هر جا که باشم

بی عشق تو زندانی ام هر جا که باشم
یک عالمه بارانی ام هر جا که باشم

می آیی و قلب مرا در می نوردی
دریایم و توفانی ام هر جا که باشم

آبادی قلب منیّ و بی حضورت
شهری پُر از ویرانی ام هر جا که باشم

چون زنجره زنجیری عشقت، دچار ِ
شب خوانی طولانی ام هر جا که باشم

ای مایه ی آرامشم وقتی نباشی
چون کشوری بحرانی ام هر جا که باشم

رُخ می دهد صد فاجعه هر لحظه در من
آواری از "کوبانی"ام هر جا که باشم


شاد

سرعتش کم باشد و عیبش زیاد
ای دو صد لعنت به شاد
داده عمر مردم ما را به باد
ای دو صد لعنت به شاد

در شمال و گرمسیر و سردسیر
در گلستان و کویر
شاکی اند از شاد هر قوم و نژاد
ای دو صد لعنت به شاد

هست از ایران قوی و بیشتر
باشد این غم نیشتر
سرعت اینترنت سودان و چاد
ای دو صد لعنت به شاد

می شود اعصاب داغان و خراب
شاد می باشد عذاب
هست با شادی همیشه در تضاد
ای دو صد لعنت به شاد

واضح است این نکته از شاد ای عزیز
از کلان و خرد و ریز
هیچ کس هرگز نیاموزد سواد
ای دو صد لعنت به شاد

داد هی دشنام بر سازنده اش
توی پخش زنده اش
درس خواند و هر کسی که درس داد
ای دو صد لعنت به شاد


بریز و بپاش ها

ای چشم تو اساس همه اغتشاش ها

قلب مرا احاطه کن از هم بپاش..‌‌ها !

 

ای کوه ِ عشق و ناز پدیدار می شود

از دامن تو دامنه ی ارتعاش ها

 

از کوچه های شهر،نگاه ِ تو می وَزَد

از عطر تو پُرند تنور ِلواش ها

 

برعکس قولهای پُر از عشق و خالی ات

رفتیّ و مانده بر لبم افسوس و کاش ها

 

دلتنگ خاطرات توام بازگرد و باز

خطی بکش به قلب من از آن خراش ها

 

سبز است سرزمین لب عاشقم هنوز

از  عطر بوسه هات و بریز و بپاش ها

 

دارم هزار رنج و به یاد تو زنده ام

ای منتهای سعی و تمام تلاش ها

 

الهام بخش هستی و الگو گرفته اند

از روی قامت تو همه بت تراش ها

شیخ

شیخ ایستیر گوزل اولسون

باش،آیاق،گوز،ال اولسون

آللاها رشوت وئریر

صاباحی گوزل اولسون