اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

کسی گه تو نیستی

ماندم در انتظار ِ کسی که «تو» نیستی

تا گُل کُنم کنار کسی که «تو» نیستی

 

کوبیده ام به صخره و دیواره ی  دلم

عکسی به یادگار ِ کسی که «تو» نیستی

 

گُل  می کُند دوباره همه شعرهای من

در باور بهار ِ کسی که«تو» نیستی

 

ذهنم پُر از گلوله ی شعر است و می روم

در خوابها  شکار کسی که «تو» نیستی

 

می آید این خیال و وَرَق پاره های ِ من

این روزها به کار ِ کسی که«تو» نیستی

 

مردانه می نویسم و مردانه می شوَم

دنیا و روزگار ِ کسی که «تو» نیستی

 

در کوچه های خاکی و توفانی دلم

برپا شده غبار ِ کسی که«تو»نیستی

 

خوشحالم از نبودنت امروز و گفته ام

شعری به افتخار ِ کسی که«تو» نیستی !

 

چون کوپه های عاشق و دلتنگ و خالی ام

هستم در انتظار ِ کسی که «تو»نیستی 

نشستم نیامدی

در کوچه ی بهار نشستم نیامدی

با گل سر قرار نشستم نیامدی

 

من باغ شعر بودم و غرقِ شکوفه ها

هر لحظه هی به بار نشستم نیامدی

 

چون ایستگاه منتظر و خالی از قطار

هرشب در انتظار نشستم نیامدی

 

در چشم هایِ زخمی و خونینِ چارراه

در سینه ی غبار نشستم نیامدی

 

گفتی سرِ قرار بیا هشت و ربع و من

تا ساعتِ چهار نشستم نیامدی

 

رد می شدی از آن گذر و سالهایِ سال

گریان در آن گذار نشستم نیامدی

 

تو شاه بیتِ شعرِ منی،در کتابِ من

تا روزِ انتشار نشستم نیامدی

که مدتی است ...

بی تو پُر از طنین صدایی که مدّتی ست...

سر می کشم به خلوتِ جایی که مدّتی ست...

 

جای تو خالی است ولی جیغ می کشد

در من کسی تو را که کجایی که مدّتی ست...

 

پُر کرده لحظه های مرا چشم های تو

در پرده ی تمام نمایی که مدّتی ست...

 

پاییز خاطرات تو را زنده می کند

با برگ های زرد و هوایی که مدّتی است...

 

انگار با تو قلب مرا ترک کرده است

دست دعام هست و خدایی که مدّتی است ....

دمت گرم

بُردی مرا تا اوجِ زیبایی دَمَت گرم
ای شور و شَر،ای شوقِ شیدایی دَمَت گرم


ای خفته در آوازِ پُر احساسِ قوها
روحِ پرستوهایِ دریایی دَمَت گرم


ای موج ِدریایِ غزلهای خروشان
ای چشمه یِ اشعارِ نیمایی دَمَت گرم


ای ریخته شیرینی  لبهایِ گرمَت
در استکان و قهوه و چایی دَمَت گرم


در ظلمتِ شب ها تو بودی در کنارم
ای لذّتِ شبهایِ تنهایی دَمَت گرم


ای اعتیاِد سخت و غیرقابلِ ترک
ای بهترین درمان و لالایی  دَمَت گرم


ای گرمیِ آغوشِ دریاهایِ عاشق
فانوسِ کشتی هایِ دریایی دَمَت گرم


ای اضطرابِ قلبِ زَنبَق هایِ وحشی
ای عطرِ گیسوهایِ هرجایی دَمَت گرم


زیبا شده دنیای ِ من با خاطراتت
ای عشق، ای دنیایِ زیبایی دَمَت گرم

شکوه غزل ها

تو رفتی و شکوه غزلها تمام شد

بی تو عزای شعرم و ختم کلام شد


زد غصّه شخم بی تو زمین دل مرا

قلبم جهنّم حلب و دشت شام شد


دلخوش به مهربانیِ تو بود و سالها

شاعر دچار وهم و خیالات خام شد


بانوی شعرها و غزلهای ناب من

ای آنکه غیبت تو سه سال تمام شد،


با افتخار خدمتتان عرض می کنم

عمرم برای از تو سرودن حرام شد