اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

غرق شدن

در رنگ نگاه و سخنت غرق شدم
در جام شراب کُهنت غرق شدم
از خاطر شعر های من رد شدی و 
در عطر تن و پیرهنت غرق شدم

سنگر آزادی

هستیم پراکنده ، منظّم بشویم
یک روز رها و چیره بر غم بشویم
در سنگر عشق و وطن و آزادی
غم نیست اگر یکی یکی کم بشویم

ای شیخ

تو آمده ای راه مرا سد بکنی
با زور مرا به مسلکت اد بکنی
ای شیخ بگو که تا به کی می خواهی
از مردن ما کسب درآمد بکنی ؟

تاریخ

کاری نکنی که قلب من خون بشود

این عاشق دلسوخته مجنون بشود

لبهای تو را اگر شبی فتح کنم

تاریخ لبان من دگرگون بشود

اندوه و جنون

کی صبر و سکون را به من آموخته است ؟
غم، بازی خون را به من آموخته است 
عشق تو به غیر لذّت تنهایی
اندوه و جنون را به من آموخته است