اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

چقدر

غافلی از اینکه از دوریت دلتنگم چقدر

با دل بی طاقتم هر روز می جنگم چقدر


زود رنجم می کنم با هر کس جنگ و جدل

دور از تو دور از آداب و فرهنگم چقدر


خواب می بینم که پیشم هستی و در خوابها

می زند قلب من و هی می پرد رنگم چقدر


می زنم در خلوت خود خاطراتت را ورق

با حیالت محو و غرق شعر و آهنگم چقدر


آه ای آهوی صحرای خیال وحشی ام

می گریزی تا کجا؟ بیهوده از چنگم چقدر ؟

کشتی آرامش

تا غزل می باری و از عشق تو تر می شوم

شاعری خوبم ولی هر روز بهتر می شوم

 

ای که هستی اوج عشق و منتهای باورم

کس مرا باور ندارد با تو باور می شوم

 

 در خیابانهای بی تو بودن و پر درد و غم

چشم تو می بارد و از عشق لب پَر می شوم

 

می شکوفد شعرهایم تا نگاهم می کنی

قصد رفتن می کنیّ و زود پَرپَر می شوم

 

ای وجودت شعر ناب و بوسه هایت چون شراب

تلخ ِ تلخم با تو مست و نئشه آور می شوم

 

روزها غرق توام،بیدارخوابت تا سحر

مثل قایق در خیالاتت شناور می شوم

 

می روی امّا بدان ای کشتی آرامشم

روزوشب دلتنگ  تو ِچون قلب ِِبندر می شوم

 


دلتنگی

پوسیده ام و منتظر زنگ توام
خورشیدی و طیفی از تِم و رنگ توام
شاید تو به یاد من نباشی امّا
در یاد تو و همیشه دلتنگ توام