در دلم هیچ نمی آیی تو
دل من خالی و ای عشق عزیز
قزل آلایی تو
هست نام تو زبانزد دلم
نیست غیر تو بُتی
توی معبد دلم
روشنم کن گرچه تلخ و روشن استتا کجاها مرز چشمان تو و تا کجاها مرز غم های من است ؟
در دلم غم و بهانه های توست
نیستی و باز هم
شب شروع عاشقانه های توست