اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

سیب دندان زده

گر آدمی از سران ده خواهی شد

یا جزء ستمگران ده خواهی شد

از خاک سیاه و سرد خواهی رویید

روزی علف خران ده خواهیشد


پیش از من و تو خرمرادی بودست

پیوسته جهان در غم و شادی بودست

هرچند جهان در کف بی مصرف هاست

فریاد ز مصرف زیادی بودست


انگار که از باده ی پنهان زده ای

چنگی به دل خون حریفان زده ای

خواهم که یکی گاز به سیبت بزنم

هرچند که تو چو سیب دندان زده ای


صفحه 22

رباعیات عاشق بی حوصله

شادیم که بر روی غمان می خندیم

بر ماتم خود در صف نان می خندیم

مردم همه بر سبیل ما می خندند

ما نیز به ریش مردمان می خندیم


در سینه ما نبود علم ازلی

در مدرسه هم نبود کار عملی

چون بی عملان به فکر خوردن بودند

ما نیز شدیم مردمان عملی


کردیم کمان عاقل و فهمیده شدی

با شخصیت و وقار و سنجیده شدی

دیدیم که جهل تو مرکّب شده است

دارای هزار خلق گندیده شدی


صفحه 46

رباعیات عاشق بی حوصله

پول تو کم است؟ ما زیادش بکنیم

روی تو گرفته ؟ باز و شادش بکنیم

حلّال تمام مشکلاتیم پسر

تنگ است دلت؟ بیا گشادش بکنیم !


این زندگی ام نه در خور کام گذشت

در غصّه فرزند و غم شام گذشت

وقتم که گرانبهاترین می باشد

در دادن و در گرفتن وام گذشت


صفحه 47

رباعیات عاشق بی حوصله

گویند که کار و مال دنیا کشک است

مرگ است نکو،خیال دنیا کشک است

مشغول  به عشق و حال هر روز و شب اند

گویند که عشق و حال دنیا کشک است


ای قامت تو ز خاک تا اوج زُحَل !

ای رفته دماغ خویش را کرده عمَل

عشق تو مرا سخت زمین خواهد زد

در عشق تو هر چند شوَم رُستم یَل !


صفحه 48

رباعیات عاشق بی حوصله

آن کس که مرا در این جهان کرد علم

محتاج به میوه کرد و سبزی و کلم

گر هست به واقع آفریننده من

می داد عروس بخت را در بغلم ؟


آمد رمضان که نفس را خوار کنیم

پاکی و خلوص را تلنبار کنیم

آمد رمضان به اصل خود برگردیم

با حرص زیاد بار خود بار کنیم !


آمد رمضان « مشدی عباد» رفت ز یاد

بابای عزیز و یاسمن رفت از یاد

هر چند دروغ گفت آقای فلان !

با آن دهن دروغ زن رفت از یاد !


صفحه 49