اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

آن یکی زن داشت

آن یکی زن داشت کارش بود زار

زن طلاقش را گرفت او یافت کار


داشت دندان توی سفره نان نبود

یافت نان را در دهان دندان نبود


کله اش مو داشت مَهرویی نداشت

فکر یار افتاد سر مویی نداشت


خسته بود از خواستگاران زیاد

بعد چندی گشت بازارش کساد


خنده بودش لیک لب از خنده دوخت

گریه آمد در فراق خنده سوخت


میز بودش رشوه از مردم ستاند

توبه کرد از رشوه در پستش نماند


قبل حج بخشنده بود و با صفا

رفت مکّه شد حریص و نرگدا


این چنین باشد امور خاص و عام

نیت یک انسان کامل والسّلام


صفحه 73

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد