اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

در وصف قزوین

ته ِ قزوین ز ناف اصفهان بِه

که این قزوین ز آفاق جهان به


خرابی های« میمون قلعه» ی آن

ز «عالی قاپو» و ن«قش جهان» به


بلندی های آن «گنبذ درازش»

ز برج ایفل و هفت آسمان به


نباشد همچو «راری»« شانزه لیزه»

«سپه» از چین و از « آن من تیان » به


اگر آلمان بماند پیش قزوین

بدون شهرت و نام و نشان به


شده مشهور دنیا سنگ پایش

ز کُلّ سنگ پاها، سنگ آن به


ز « استالینگراد » و شهر « مسکو»

خرابه کوچه های شهرمان به


عموهاش که مشهورند هر جا

ز مجموع عموهای زمان به


«چپ» و « طوقی ّ » کفتربازهایش

ز کفترهای جلد هر مکان به


هزاران پارک دارد شهر قزوین

نیاید ذکر آنها در میان به


« عبید» و « اشرف الدّین» و « دَخو» با

«بهاء الدّین » ز جمع شاعران به


همه دانند این را « عارف » ما

ز ایرج میرزای خوش بیان به


پلنگ کوچه و بچّه شیرش

ز شیر بیشه ی مازندران به


«سکینه بیگم » ما به ز « ماری »

ز  «سوفیا» زنان ناتوان به


دخوی کوچه گرد نامدارش

ز « دون کیشوت» آن خلد آشیان به


اگرچه شعر گفتن خو چیزی است

ولی شاعر نبودن بی گمان به !

صص66-67


میمون قلعه : از آثار باستانی قزوین

گنبذ دراز : مقبره حمدالله مستوفی

راری : از محله های قدیمی و پایین شهر قزوین

سپه : قدیمی ترین خیابان ایران

عمو : یا دادا لقب داش مشدی های قزوین

چپ و طوقی : از انواع کبوترهای قزوینی

دخو : دهخدا

بهاء الدّین : استاد بهاء الدّین خرّمشاهی

سوفبا : سوفیا لورن

دخو : نام شخصیتی بامزه در قزوین.مثل ملانصرالدین


غزل دانشجویی

امروز ابروان قشنگت چه ها شده

خوشگل شده اگرچه کمی تا به تا شده


قدری بخند !صورت سرد و عبوس تو

چون مردمان بوالهوس پارسا شده


با زلف چون طناب خودت بکسلم بکن

زیرا خراب تو دل این بینوا شده


ای مادر عزیز که استاد ما شدی

دانشکده به لطف تو مادرسرا شده


ختمش کنیم چونکه سلامت نیامده

هر زاهدی که قاطی این ماجرا شده


صفحه 68

از آن من،از آن تو

بد ای برادر از من و زیبا از آن تو

ویلا ز من هزینه ی ژیلا از آن تو


آن ماکسیمای پول هدرکن از آن من !

پیکان باستانی و زیبا از آن تو !


چک های جیب کهنه ی بابا از آن من

آن جیب پر صلابت بابا از آن تو !


پیتزافروشی ِ سر کوچه از آن من

آن افتخار خوبی پیتزا از آن تو !


آن مکّه ای که مانده ز بابا از آن من

روزه نماز و خواندن آنها از آن تو


آن آسمان خراش خرابه از آن من !

از آسمان خراش به بالا از آن تو !


صفحه 69

به قصد قربت

ای آنکه قسم به خاک تربت خوردی

رفتی حرمین و خاک غربت خوردی

اموال مرا نخورده ای چون کفّار

تو مال مرا به قصد قربت خوردی


صفحه 70


ژاپن بکنم استان را

هموطن مثل همه گر تو ترقّی خواهی

وقت آن آمده آباد کنی ایران را


ترک کن«شیشه»و« تریاک» و مزن«اکس»و« حشیش»

تا ز خود دور کنی وسوسه شیطان را


چون ببینی که حریفان قدَر و پر زورند

ضعف را پیشه مکن،ترک مکن میدان را


حیف باشد ز تو ای تازه جوان معتاد

خرج یک روزه ی تریاک کنی تنبان را


این همه اخم مکن گرچه تو بیکار شدی

منما پسته ی خاموش لب خندان را


ریش مگذار و مگو موقع گفتار دروغ

مرد بی ریش مزن بر همه کس بهتان را


چون که خواهی بشوی مثل یکی استاندار

تو مگو یک شبه ! ژاپن بکنم استان را


نابسامانی اندیشه بُوَد ویرانگر

اندکی نظم ده اندیشه بی سامان را


غر زدن چاره ی درد من و تو نیست پسر

به عمل عُمر سر آید غم بی پایان را


می نماید شُل و ول پای امورات تو را

گر ریاست بدهی شخصیتی نادان را


از غم رشد و ترقّی ِ وطن غصّه مخور

خیز و آباد بکن شهر دل ویران را


می توانی بکنی کار وطن را میزان

گر تو میزان بکنی هیکل نامیزان را


تا زمین خوار و دله دزد در ایران هستند

خوار می بینی و بس موطن آبادان را


دم از عرفان مَزن ای اهل ریاکاری ها

در ره ساده دلان دام مکن عرفان را


صص 71-72