اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

باجناق خر من

از غصه فرو ریخته موی سرمن

غم موج زند به ساحل دفترمن

بی علم و ادب همیشه کیفش کوک است 

شاد است همیشه باجناق خرمن!

جهل مقدس

در جامعه ای که رو به واپس داریم
حیوان موجّه و ملبّس داریم
پیوسته به خون خودمان می غلتیم
تا کودنی و جهل مقدّس داریم

خانه آغوشت

باز آمده ام به خانه آغوشت
تا تکیه کنم به شانه آغوشت
بگذار که اشعار خوشی سر بکنم
در محفل شاعرانه آغوشت

گشاد کردن

پول تو کم است ؟ما زیادش بکنیم

روی تو گرفته ؟باز و شادش بکنیم

حلّال ِتمام مشکلاتیم پسر
تنگ است دلت ؟ بیا گشادش بکنیم

قناعت خرکی

از یار به یادِ یار قانع باشی

از تار به عکسِ تار قانع باشی

چون یونجه گران شدست ای کُرّه الاغ!

باید پس از این به خار قانع باشی