اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

پاییز نبودن تو

دور از تو غم فراق ویرانم کرد

امواج خیال تو پریشانم کرد

شد شاخه پُر گلی وجودم امّا

پاییز نبودن تو عریانم کرد

شوخلوق با حافظ

قوجاغا آلمیشام بیر سئوگیلی هی !

به آب زندگانی برده اَم پی !

نه پولوم واراؤنوصیغه ائدم من

نه کس را می توانم دید با وی !

اونو یولدا گؤرنده هی قیزاررام !

 رخش می بیند و گل می کند خِوی !

گئتیر جامی دئمه جمشیدِ جم دن!

که می داند؟که جم کی بود و کی کِی؟!

اوتور نازلی قادین سازی قوجاغلا

 رگش بخراش تا بخراشم از وی !!

گلیب اوتراق ائله ای گؤل چمنده

بساط زهد همچون غنچه کن طی !

اگر ودکا تاپیلمیر،عیبی یوخدور

 به یاد لعلش ای ساقی بده می !

بودور عاشیق جماعت آرزوسی :

که باشد خونِ جامش در رگ و پی !

بوگون سَن کَس سسین « حافظ » دانیشما !

حدیث بی زبانان بشنو از نی!



عزیزیم

عزیزیم باغ بولاغدیر
عشقین منه دایاقدیر
اوره ییمده سن آمما
یولوم سنه اوزاق دیر

ساحت شورا

بی حُرمتی به ساحتِ شورا قشنگ نیست

شخص رقیب درخورِ دشنام و سنگ نیست

 

کاندیدهای شهر فراوان ولی کسی

مثل«حسن تُلمبه»و«ناصرپلنگ» نیست 

 

شام رفیق  خوردن و با دشمنان او

همراه و هم پیاله شدن عار و ننگ نیست 

 

جنگ است بین مردم و کاندیدهای شهر

در دستشان اگرچه سلاح و تفنگ نیست

 

بازنده،وَرشکسته و افسرده می شود

در این نَبرد هرکه بغایت زرنگ نیست 

 

این روزها نگرد که پیدا نمی شود

جایی که سالم است و تُهی از جفنگ نیست 

 

مایل شوَد به جانب آرایش غلیظ

شهری که عاشق است ومزارِمشنگ نیست 

 

کاندید محترم! که پُر از ناز و عشوه ای

ای آنکه عکس های تو جز بومرنگ نیست،

 

آن قدر بر نگاه و لب و لوچّه ات نمال

قلب است توی سینه ما قلوه سنگ نیست