اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

مردن و بردن

از بس که غم و غصّه و حسرت خوردی

گویند نجات یافت وقتی مُردی

درد و غم و سیل و زلزله،بدبختی..

جوری شده ایران که بمیری بُردی

غم گشنگی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

زنجره های خشک

ای مستی سرخیّ لبت ویرانی

در غیبت تو که باز شد طولانی

خالی شده اند واژه ها از معنا

چون زنجره های خشک تابستانی

باراجین

دید مرد نشئه ای را بچّه ای

مست در راه باراجین می رود


گفت با بابای خود :« این مرتیکه !

پس چرا در راه همچین می رود ؟!


می زند چشمک به زنهای قشنگ

از پی «سُلماز » و « نسرین » می رود !


گر کُند اینگونه استعمال مِی

آبرو از شهر قزوین می رود »!!


گفت بابایش که :« در راه خلاف

گرچه جالبناک ! و شیرین می رود ،


بی خیال از کارهایش غم مخور

چون خلاف راه و آیین می رود ،


با یکی خوشگل تر از خود بین راه

تا سحرگه زیر ماشین می رود »!!


صفحه 5