اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

باراجین

دید مرد نشئه ای را بچّه ای

مست در راه باراجین می رود


گفت با بابای خود :« این مرتیکه !

پس چرا در راه همچین می رود ؟!


می زند چشمک به زنهای قشنگ

از پی «سُلماز » و « نسرین » می رود !


گر کُند اینگونه استعمال مِی

آبرو از شهر قزوین می رود »!!


گفت بابایش که :« در راه خلاف

گرچه جالبناک ! و شیرین می رود ،


بی خیال از کارهایش غم مخور

چون خلاف راه و آیین می رود ،


با یکی خوشگل تر از خود بین راه

تا سحرگه زیر ماشین می رود »!!


صفحه 5