اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

زندگی

گاه تلخ است و گاه شیرین است
علت درد و رنج و تسکین است

جنّت اغنیاست هر جایش
دوزخ مردمان مسکین است

جاهلش غرق عیش و نوش و خوشی
عاقلش در عذاب و غمگین است

ظاهرش دلفریب و سردرگم
معنی اش سخت سست و سنگین است

کافرش مدّعی دینداری
مؤمنش تاجر است و بی دین است

پوچی اش نیست قابل اغماض
قابل شرح و بحث و تبیین است

هر کسی که نخورد گولش را
لایق آفرین و تحسین است

انتخابی و دلبخواهی نیست
زشت و زیباست، زندگی این است

رویش

آلاله ی صحرا و لب جویم من
گاهی گل خرزهره و بدبویم من
هر چند مرا دست فلک می درود
از سینه خاک باز می رویم من

جرم

مردانگی و حمایت از زن جرم است
اندیشه روزهای روشن جرم است
جز مرگ کسی سراغی از ما نگرفت
در مملکتی که زنده بودن جرم است

بایدن

«بایدن» کنار رفت که سست و ضعیف بود
با اینکه داشت رای و کمی فرصتی هنوز
شکر خدا که با رفقای عزیز خود
مشغول خدمت است به ما «جنتّی» هنوز

شاعر

معنالی، درین اولماز
یاییندا، بیچین اولماز
درد چکمه ین شاعرین
سؤزلری شیرین اولماز