اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

زاییدن و چاییدن

آشفته،خراب و درب و داغون

در دست گرفته بند تنبون

بی حوصله باز اوّل صبح

از خانه قدم گذاشت بیرون


در وسعت غصّه ها فرو شد

سیگار گذاشت بر لب خود

گردید مچاله مثل کاغذ

در لاک خودش کمی فرو شد


یک لحظه ز ذهن او گذر کرد

باز آخر برج است امروز

واگشت کمی دوباره نیشش

با آن همه درد و غصّه و سوز


امروز حقوق می ستاند

گل کرد و لبش به خنده واشد

در پالتوی کهنه اش ز شادی

یک ذرّه- یواش - جا به جا شد


یک لحظه ی بعد یادش آمد

او مانده و این حقوق ناچیز

گردیده دوباره فصل زایش!

از بچّه اگرچه کرده پرهیز


چندیست که مثل قسط هر چیز

افتاده عقب اجاره خانه

خواهند کتاب و کیف و تنبان

مژگان و سکینه و ترانه


تا چند گریختن شبانه

از دست هزار و یک طلبکار

شرمنده شدن دوباره تا کی

در پیش عیال مردم آزار ؟


با چشم پُر اشک گفت با خود

ای وای که گاو بنده زایید !

افتاد دَمر میان کوچه

یک مرتبه سکته کرد و چایید !!

صص13-14

قضیه حاجی صفر

گفتم گه حاجی صفر

عاشقا رو گرفتن ؟

از یه نفر شنیدم

هم شما رو گرفتن ؟


می گن گرفتن تو رو

تو بالکن دفترت

یه خرده غش می کردی

کنار دوس دخترت


چشم زنت دور باشه

مردک هفتاد ساله

با دختر بیست ساله

رو هم ریختی بزغاله ؟


حاجی صفر به من گفت

اشتبا کردی پسر

دوس دخترم کجا بود ؟

چه حرفا؟ خاکم به سر


یه خانم جوونی

نیاز به یاری داشتش

اومد تو دفتر من

یه خرده کاری داشتش !!


کاراشو انجام دادم

واسش خونه خریدم

یه خرده در راه حق

به دادشم رسیدم


خونش پایین شهره

اونجا که سوت و کوره

تو کوچه ی تنگی که

کمی عبور مروره


اون وقتایی که دوره

از بنده چشم زنم

چیزمیزایی می خرم

به اون هم سر می زنم !


امّا منو گرفتن

به جرم پنهون کاری

میگن که با دختره

ریختی رو هم انگاری


آی مردم سر گرون

غماتون ارزون باشه

من دوس دارم کارای

خیرِیّه پنهون باشه !!


صص 25-26