اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

طنز معلمی

یکی پرسید از یک دزد پُررو

چرا دزدیدی از مال فقیران ؟


نکردی رحم ای زالوی نامرد

تو حتّی بر یتیمان و صغیران


جوابت چیست حالا پیش ملت »؟

چنین فرمود او مانند شیران :


« اگر دزدی نمی کردم رفیقان  

در این وضع هشلهف ! توی ایران ،


بباید می نمودم زندگانی

تمام عُمر مانند دبیران »!!


گفتند :« معلّمان دگرگون شده اند

خواهان حقوق و مسکن و نون ! شده اند

کردند تجمعّات گسترده همه

از بس که ز فرط فقر داغون شده اند» !!


صفحه12

زاییدن و چاییدن

آشفته،خراب و درب و داغون

در دست گرفته بند تنبون

بی حوصله باز اوّل صبح

از خانه قدم گذاشت بیرون


در وسعت غصّه ها فرو شد

سیگار گذاشت بر لب خود

گردید مچاله مثل کاغذ

در لاک خودش کمی فرو شد


یک لحظه ز ذهن او گذر کرد

باز آخر برج است امروز

واگشت کمی دوباره نیشش

با آن همه درد و غصّه و سوز


امروز حقوق می ستاند

گل کرد و لبش به خنده واشد

در پالتوی کهنه اش ز شادی

یک ذرّه- یواش - جا به جا شد


یک لحظه ی بعد یادش آمد

او مانده و این حقوق ناچیز

گردیده دوباره فصل زایش!

از بچّه اگرچه کرده پرهیز


چندیست که مثل قسط هر چیز

افتاده عقب اجاره خانه

خواهند کتاب و کیف و تنبان

مژگان و سکینه و ترانه


تا چند گریختن شبانه

از دست هزار و یک طلبکار

شرمنده شدن دوباره تا کی

در پیش عیال مردم آزار ؟


با چشم پُر اشک گفت با خود

ای وای که گاو بنده زایید !

افتاد دَمر میان کوچه

یک مرتبه سکته کرد و چایید !!

صص13-14