اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

قضیه حاجی صفر

گفتم گه حاجی صفر

عاشقا رو گرفتن ؟

از یه نفر شنیدم

هم شما رو گرفتن ؟


می گن گرفتن تو رو

تو بالکن دفترت

یه خرده غش می کردی

کنار دوس دخترت


چشم زنت دور باشه

مردک هفتاد ساله

با دختر بیست ساله

رو هم ریختی بزغاله ؟


حاجی صفر به من گفت

اشتبا کردی پسر

دوس دخترم کجا بود ؟

چه حرفا؟ خاکم به سر


یه خانم جوونی

نیاز به یاری داشتش

اومد تو دفتر من

یه خرده کاری داشتش !!


کاراشو انجام دادم

واسش خونه خریدم

یه خرده در راه حق

به دادشم رسیدم


خونش پایین شهره

اونجا که سوت و کوره

تو کوچه ی تنگی که

کمی عبور مروره


اون وقتایی که دوره

از بنده چشم زنم

چیزمیزایی می خرم

به اون هم سر می زنم !


امّا منو گرفتن

به جرم پنهون کاری

میگن که با دختره

ریختی رو هم انگاری


آی مردم سر گرون

غماتون ارزون باشه

من دوس دارم کارای

خیرِیّه پنهون باشه !!


صص 25-26