ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
«مش حسن» مردی به رَه دید و گریبانش گرفت
گفت :« ای مردَک چرا در پای تو شلوار نیست »؟
گفت «: شلوارم گِرو بُرده است بقّال محل !
ناجوانمرد است این بقّال و مردم دار نیست »!
گفت :« بیکاری مگر که اینچنین وارفته ای »؟
گفت که :« در این زمانه کیست که بیکار نیست »؟!
گفت :« بَس ژولیده ای دیوانه را گفتی زکی »!
گفت:« تو آیینه ای در گفته ات انکار نیست »!!
گفت :« داری حرفهای گنده گنده می زنی »!
گفت:« اکنون گنده گویی هم مُد بازار نیست »؟
گفت :« شامت نان خالی است و است و اشکنه»!
گفت :« زیرا چاکرت مثل تو دولتیار نیست »!
گفت :« من بهر چه دارم می خورم مال تو را »؟!
گفت :« چون کوته تر از دیوار من دیوار نیست »!
گفت :« بر خیز و برو در خانه ات ای نرّه خر »!
گفت :« قربان نرّه خر را خانه ای در کار نیست »!!
صفحه 8