اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

یادت باشد

این دوری و انتظار یادت باشد
آغوش پُر از بهار یادت باشد
تا محو شوند بی قراری هامان
باران و سر قرار یادت باشد

ته جدول

گفتند که شیر و در جهان یَل هستیم
در دانش و اقتصاد اوّل هستیم
در لیگ جهانیِ رفاه و اخلاق
در حال سقوط و تَهِ جدول هستیم

رنگ مرگ

باد آمد و روح برگ را زیبا کرد
پاییز تن تگرگ را زیبا کرد
درد و غم دنیای پُر از دوز و کلک
نقشی زد و  رنگ مرگ را زیبا کرد

زاهد شهر

ای زاهد شهر از تو پروارتریم !

 هرچند زرنگی از تو هشیارتریم

تو«رانت »خوری و ما همه «باد هوا »

انصاف بد ه کدام پر خوارتریم ؟!

سبد کالا

می گفت:«پنیر و بسته اش هم نرسید

مُرغانه ی سرشکسته اش هم نرسید!

رفتم که بگیرم سبد کالا را

ای دوست به بنده دسته اش هم نرسید»!!