اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

با عشق در حوالی فاجعه

در قلب خشک و خالی من نیستی چرا ؟
پایان خشکسالی من نیستی چرا؟

دلتنگ توست رَج به رَج و تار و پودآن
نقش و نگار قالی من نیستی چرا؟

درمان و التیام تمامیّ دردها
فکر شکسته بالی من نیستی چرا؟

ای صد هزار میکده از مستی ات خراب
در کوزه سفالی من نیستی چرا ؟

در من هزار فاجعه رُخ می دهد هنوز
ای عشق در حوالی من نیستی چرا؟

وورغون

قلبیم سَنَه،او گؤزلرینَه وورغون دور
سَن سیز بو جهان فایده سیز،دورغون دور
عشق اولماسا بیر تونل کیمین دیر دونیا
قاپ قارا،قارانلیق دی،تِرن یورغون دور

چه می توانم بکنم

در دشت و چمن چه می توانم بکنم ؟
بی چشم و دهن چه می توانم بکنم ؟
در مملکتی که خوار و غارت شده است
جز یاد تو من چه می توانم بکنم ؟

کفارَة الفراقِ، طول العناق

گپ،حظّ حضوری،بغل طولانی است
چای و لب و قوری،بغل طولانی است
من بنده آن شاعر خوبم که سرود
" کفاره دوری بغل طولانی است "

رنگ باران

اندوه کم و عیش فراوان می شد
اعجاز و بهار در زمستان می شد
ای دوست اگر که عشق من رنگی داشت
دنیای سیاه رنگ باران می شد