اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

پوچی

پوچ است گذشته ی من و آینده 

از هستی و اعمال خودم شرمنده 

تصویر دقیق ملتی هستم که 

با دست خودش گور خودش را کنده



باش کند

اوره ییمین بندی سن
آجی چایین قندی سن
خان، سولطانی،حاکیمی
قلبیمین باش کندی سن
ürəyimin bəndi sən
Aci çayin،qəndi sən
Xan,soltani,hakimi
Qəlbimin başkəndi sən

زندگی

جز زهر کشنده،خنجری تیز نبود
در قلب من و شوق برانگیز نبود 
این زندگی ام مراسم تدفینی..‌.
دنبال جنازه ام کسی نیز نبود

کشف

از نور و ستاره پر شود شبهایم
 شعرم بشود مست و مخاطب هایم...
مستی و شرابخانه تعطیل شود
روزی که تو را کشف کند لبهایم

ای عشق

ای عشق طرز فکر من و مذهب منی
از کودکی مصاحب و هم مکتب منی

دارایی ام تویی و فقط با تو سرخوشم
ساقیّ و هم پیاله خوش مشرب منی 

شب  سرگذشت حسرت و دلتنگی است و تو
تاریخ بی قراری ِروز و شب منی

تو علت شکفتگی جسم و جان من
تسکین بی قراری روح و  تب منی

تلخیّ روزگار به لطف تو دلکش است
شیرینی نگاه من و مطلب منی

در سنگلاخ و دخمه تاریک زندگی 
انگیزه مضاعف من ، مرکب منی