اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

یاخشی

عزیزیم یالان یاخشی

ملتی تالان یاخشی 

خالق اوستونه قویماغا
کتاندان پالان یاخشی

آتش بازی

تا در سر من خیال آتش بازی است

بر سینه ی تو مدال آتش بازی است

با دیدنشان تا به ابد می سوزم

چشمان تو کارناوال اتش بازی است

یاغیشلی

دیز چوکوم آیاغیندا
داغ سوکوم قاباغیندا
گل قوی بیرآزایسلانیم
یاغیشلی قوجاغیندا

ماه

ماه با خند ه کِشدار چه زیبا می گفت

چه بسا

صبح فردا «حسنِ مُرغ فروش»

صبح خود را نرساند تا شب

یا فلان مرد گدا

شَوَد از زندگی نحس و پُر از درد جدا!

شوهر آن زن زیبای تُپُل!

بِپَرَد از قفس زندگی اش چون بلبل!

یا فلان ثروتمند

مرغ روحش شود آزاد از بند!

پس

ای کسانی که مُدام از غم و از غصّه پُرید!

«امشبی را که در آنید غنیمت شمُرید»

آدین

عطرین یاغیر سحردَن

یادین اسیر خزدَن

سنین آدین گلندَه

شعریم دولور شکردَن