اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

نوبهار است

نوبهار است در آن کوش که خوشگل باشی

ژل بزن تا که تو چسبنده به هر دل باشی

 

چند دلبر به تو ارسال کنند" اس.ام .اس"

گر تو صیّاد توانمندی و قابل باشی

 

زندگی هست به کام همه ی بی خردان

بیخودی سعی نکن آدم و عاقل باشی

 

درس و دانشکده کشک است نکن خرخوانی

کار بیهوده مکن تا نکند ول باشی

 

دستمال تو اگر کار کند در همه جا

گوی سبقت ببری ازهمه قابل باشی

 

دلبرا زهره ام از ترس سبیلت ترکید

شیر غرّان بگریزد چو مقابل باشی

 

زندگی گرچه همه کشکی و چون باد هواست

لیکن از رشوه مبادا که تو غافل باشی

 

می گذارد سر تو کاسب بدجنس کلاه

گر تو "فیثاغورث" و "حاکم بابل "باشی

 

"حافظا" شیشه مزن تا نروی در هپروت

مِی بخور تا که تو مقبول محافل باش


دایاق

سئوگی یَه دایاق گؤندَر

 آغاجاغا بوداق گؤندَر

کامیمی شیرین ائله

بیر اؤپوش دوداق گؤندَر

خون جگر

نرخ جگردید تهی دست و گفت

قلوه،جگر؟...خوردنش ازما گذشت!

خون جگر خورد و از آنجا گذشت!!

 

اولوم

اؤلوم دور یالان اولماز

ائششک سیز پالان اولماز

اؤلندَن سورا سَنی

مَنی آختاران اولماز

نعمت

در مملکتی که زندگی ذلّت بود
جایی که در آن مُرده فقط راحت بود
بنشینی اگر فکر کنی می فهمی
ویروس خبیث " کرونا " نعمت بود