اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

غرلم

ردّ لب و ابروی تو را می گیرد
بوی خوش گیسوی تو را می گیرد
وقتی که در آغوش خیالم هستی
شعرم،غزلم بوی تو را می گیرد


غزلم

بیا دوباره به ذهن و حوالی غزلم

که از تو پُر بشود قاب خالی غزلم

 

بیا که پَهن شَوَد زیر پای چشمانت

کنار ساحل احساس، قالی غزلم

 

ببار بر غزلم تا دوباره زنده شود

به لطف عشق تو باغ خیالی غزلم

 

بیا که راه بیفتد به سوی شیدایی

قطار خالیِ ابیات عالی غزلم

 

به گردن تو بیفتد اگر نیایی غم

وَ سکته های بد و احتمالی غزلم

 

چرا کدر شدی این روزها نمی بینم

تو را به آینِگی و زلالی غزلم

 

تویی دلیل کشش ها و رمز گیرایی

و ماندگاری و دیرینه سالی غزلم

 

بدون ذوق حضورت همیشه بارانیست

دو چشم توده هوای شمالی غزلم

 

بیا که سبز شود از تو بی نهایت و مست

لبان خشک و دو دست سفالی غزلم