اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

مومن قلابی

او آمد و کار همه بی تابی شد

چشم همگان دچار بی خوابی شد

با مانتوی تنگ و جذب چون کرد عبور

یک شهر پُر از مومن قلّابی شد

قلعه متروکه

نشسته ام که بیایی و غرق نور کنی

مرا و از دل اشعار من عبور کنی


برای تو غزلی ناب گفته ام،آن را

هزار بار بخوانیّ و هی مُرور کنی


بدون تو دل من قلعه ایست متروکه

چرا اقامت در قلعه غرور کنی ؟


نوشته نام تو بر طاق نصرت قلبم

بیا که شهر دلم را پُر از سرور کنی


تمام شهر پُر از عشق می شود بی شک

اگر که در غزلم باز هم ظهور کنی


فضای شعر معاصر شوَد ملال انگیز

اگر که شعر مرا ترک و سوت و کور کنی